نقشۀ گنج
{s5_mp3}https://icfonline.co.uk/wp-content/uploads/sermons/Mansour310110_1030.mp3{/s5_mp3}
مثل گنج پنهان و مروارید گرانبها
متی ۱۳: ۴۶-۴۴ «پادشاهی آسمان همچون گنجی است پنهان در دل زمین که شخصی آن را مییابد، سپس دوباره پنهانش میکند و از شادمانی میرود و آنچه دارد، میفروشد و آن زمین را میخرد. «همچنین پادشاهی آسمان مانند تاجری است جویای مرواریدهای گرانبها. پس چون مروارید بسیار باارزشی مییابد، میرود و آنچه دارد، میفروشد و آن مروارید را میخرد.
فصل ۱۳ انجیل متی؛ مثلهای پادشاهی خدا: از کشاورزی (گنج)، تجارت (مروارید) و ماهیگیری (ماهی)
– بازار گنج و عتیقه یابی و فروش اجناس «زیرخاکی» در سالهای اخیر در ایران خیلی داغ بود و به فراخور آن فروش اجناس بدلی خیلی متداول شده بود.
– اگر لغت «فلزیاب»، یا «طلایاب» را در جستجوگر اینترنتی گوگل وارد کنید، حدود ۱۲۳ هزار نتیجه به شما میدهد! قیمت هر کدام برای خریدار ایرانی بین یک تا ۲۰ میلیون تومان!
کارگر و گنج پنهان؛ تاجر و مروارید گرانبها
آیه ۴۴ -شخصی ( که احتمالاً کارگری بر روی زمین بود) گنجی را مییابد که در آن قطعه زمین مخفی شد بود. این گنج آنقدر ارزشمند است که اگر تمام عمرش هم کار کند به اندازه این گنج سرمایه کسب نخواهد کرد.
مثال: ویدیو کلیپی که این مثل را به شکل مدرن تصویر کرده بود. «گنج پنهان» …
{flvremote width=”640″ height=”380″}http://videos.modernparable.com/flashfilms/HT Lwr 3rd.flv{/flvremote}
آیات ۴۵. و ۴۶ – تاجری که مروارید بزرگ و ارزشمندی پیدا میکند و بعد هر چه دارد میفروشد و خرج این مروارید میکند
[یک توضیح: این شخص، مروارید را پنهان میکند، اما کار غیر اخلاقی نمیکند. مطابق قوانین تلمودی آن زمان، یابنده شیء ارازشمند مالک آن محسوب میشد.]
بیزحمتترین
اما یک خصوصیت مروارید این است که بر خلاف طلا، نقره، الماس و … نیازی به کار کردن روی آن نیست. تراشیدن و از کوره گذراندن و قالب انداختن و … ندارد. همین که از صدف درآمد قابل استفاده است.
مثال: هفته پیش منزل یکی از دوستان بودیم که به همسر من یک گردنبند هدیه کردند. اما وسط این گردنبند فقط یک محفظۀ خالی بود. شما باید خودتان ضدفی را که همراه گردنبند به شما داده شده بود باز میکردید، مروارید را درمیآوردید و در این محفظه قرار میدادید. و دیگر هیچ کاری روی آن لازم نبود.
زحمت را صدف کشیده، شما فقط از گوهر برخوردار میشوید.
وقتی یک سنگریزهای، یا جسم خارجی وارد صدف میشود، صدف دور آن یک لایهای میتند که کم کم رشد کرده و تبدیل به مروارید میشود. از زحمتی که بر صدف رفته، مرواریدی گرانبها حاصل میشود.
در مورد گنج هم زحمت را شخص دیگری کشیده، شما آنرا مییابید و از آن برخوردار میشوید. هر چند برای برخوردای از آن باید چنانچه اشاره خواهد شد بهایی بپردازید. اما بین آنچه این گنج و گوهر را ارزشمند کرده و بهایی که شما باید بپردازید تفاوتی هست. درست است که شما همه چیز خود را برای این گنج میپردازید، اما شما تن به این معامله نمیدادید مگر اینکه ارزش والاتر گنج و گوهر برایتان مشخص میبود. به عبارتی ارزش گنج یا مروارید به خاطر زحمت شما نیست و اگر زحمت هم بکشید بر ارزش آن چیزی نمیافزاید.
یادمان باشد که این مثلها در مورد پادشاهی خداست. به این ترتیب اگر این گنج، یا این پادشاهی خدا، ارزشمند است، یعنی زهد و ریاضت من، دعا و پرستش من، کار خوب من، یا هر تلاش دیگری از جانب من تعیین کنندۀ ارزش این پادشاهی نیست، بلکه این پادشاهی ارزشمند است چون پادشاهی لایق و ارزشمند دارد. پادشاهی که زحمت دیده، صلیب را بر خود هموار کرد تا امروز این گنج و این مروارید نصیب من شود.
من از افراد زیادی شنیدهام که میگویند: “خیلی دوست دارم به عیسی مسیح ایمان بیاورم و شاگرد او شوم، اما هنوز خودم را نالایق میدانم؛ هنوز خیلی گناهکارم؛ هنوز …» اما حقیقت این است که ما هیچگاه لایق این پادشاهی نخواهیم بود. خدا از فیض خود به ما اجازه ورود به این پادشاهی را میدهد. فیض یعنی بی زحمت، چرا که زحمت را کس دیگری کشیده.
ارزشمندترین
شاید مهمترین نکتهای را که میتوان از این مثلها در مورد پادشاهی خدا آموخت این است که “ارزش پادشاهی خدا آنقدر زیاد است که نمیتوان روی آن نرخ گذاشت”. اگر اهل محاسبۀ سود و زیان خود هستید و اهل معامله هستید، بدانید که نفعی که در تعلق داشتن به این پادشاهی خدا میبرید از هزینه که صرف آن میکنید بیشتر است.
مروارید در قرن اول میلادی به اندازه الماس در روزگار ما گرانقیمت بود. دلیل خوبی هم داشت. مروارید هم کمیاب بود و هم برداشت آن کاری پرمخاطره بود. مرواریدهای با ارزش را از داخل صدفهایی برداشت میکنند که در عمق ۱۲ متری زیرآب پیدا میشود. مروارید چیزی نیست که موقع قدم زدن کناردریا و بدون زحمت پیدا کنید. در آن عصر برای به دست آوردن مروارید امکانات و تجهیزات امروزی هم موجود نبود. باید صیاد مروارید وزنهای سنگین به خود میبست تا به این عمق برسد و در این مسیر هم هر خطری را به جان بخرد. تازه ممکن بود در هزاران صدفی که پیدا میکرد، تنها یکی در خود مروارید داشت.
باز به یاد میآوریم که این مثل در مورد پادشاهی خداست. ارزشمند بودن پادشاهی خدا برای چیست؟
یکی از بزرگترین ثمرات پادشاهی خدا، حیات جاوان است. اما این حیات آنطور که خیلیها فکر میکنند فقط مربوط به زندگی اخروی ما و یا بعد از مرگ نیست. حیات ابدی یا جاودان فقط به این معنا نیست که ما همینطور زنده خواهیم ماند؛ طوری که انگار تنها یک کمیت زمانی تداوم پیدا میکند. بلکه، چنانکه دکتر فاتحی هم قبلا اینجا اشاره کردند، حیات جاودان به یک کمیت زندگی هم مربوط میشود. کمیتی که از همین امروز هم شما از آن برخوردار میشوید.
اول یوحنا ۵: ۱۳
اینها را به شما نوشتم که به نام پسر خدا ایمان دارید، تا بدانید که از حیات جاویدان برخوردارید
مرقس ۱۰: ۳۰-۲۹
عیسی فرمود: «آمین، به شما میگویم، کسی نیست که بهخاطر من و بهخاطر انجیل، خانه یا برادران یا خواهران یا مادر یا پدر یا فرزندان یا املاک خود را ترک کرده باشد، و در این عصر صد برابر بیشتر خانهها و برادران و خواهران و مادران و فرزندان و املاک – و همراه آن، آزارها – بهدست نیاورد، و در عصر آینده نیز از حیات جاویدان بهرهمند نگردد.»
اما حیات جاودان در زندگی ما چطور ظاهر میشوند؟ چه تأثیری دارد؟ چه تغییری ایجاد میکند؟
اولین ثمرۀ آن بخشش است. بخششی ضمانت شده. بخشش از گناهی که ما را از خالق و معبودمان جدا کرده بود. بخششی که با کار مسیح روی صلیب تضمین شده است. همانطور که قبلا گفتهام او را «عیسی» نامیدند چون او مردم را از گناهانشان نجات میداد. بزرگترین نیاز بشر را که بخشایش بود فراهم کرد.
وقتی که مانع برداشته شد، رابطه درست با خدا برقرار میشود، آرامش، صلح و آشتی در این رابطه برقرار میشود. لقب عیسی، عمانوئیل بود، یعنی خدا با ما. او دیگر فقط یک «خدا» نبود (در آن دوردستها)، «خدا برای ما» هم نبود، او در این پادشاهی «خدا با ما» میشود.
بودن خدا با ما باید یک اثری هم در طرز زندگی ما داشته باشد؟ باید کمال این همنشین در ما هم اثری بکند. پس برای زندگیمان هدف و معنا مییابیم.
اینها سود و منفعتهای اینجهانی یا مربوط به زندگی زمان حال ما میشود.
اما وسعت و بزرگی آن تنها در ابدیت قابل تشخیص است.
اول قرنتیان ۵: ۱۹
«اگر تنها در این زندگی به مسیح امیدواریم، حالِ ما از همۀ دیگر آدمیان رقّتانگیزتر است»
به همین دلیل، امروز ما در قیاس با ابدیت ما به نوبر تشبیه شده (رومیان ۸: ۲۳). یعنی همۀ برکات نامبرده را با ثمرات دیگری مثل شادی، تسلی، شفا، رهایی، برکت، و غیره؛ سر هم جمع بزنید باز هم مثل نوبر میوه، کم، کمیاب و پرهزینه است. ولی خوبی آن در این است که خبر از یک محصول فراوانتری میدهد که قرار است بیاید.
گرانبهاترین
چه آن دهقان یا کارگر فقیر، و چه تاجر ثروتمند باید همه چیز خود را فدای این گنج تازه یافته میکردند.
بعضی از شما به خاطر اینکه به مسیح ایمان آوردهاید، از خانوادههای خود طرد شدهاید.
برای برخی هم این بها سنگین بوده و هست. برخی پیش خودشان حساب میکنند:
خانوادهام چه خواهند گفت …
اگر صاحبکارم بفمند حتماً بیرونم میکند …
اگر به گوش دوستانم برسد حتماً مرا مسخره خواهند کرد …
مقام و موقعیت اجتماعی من چه میشود؟ سالها برای رسیدن به آنها تلاش کردهام …
نامزدم حتماً دیگر حاضر به ازدواج با من نخواهد شد….
از کسب و کار، وام گرفتن، دانشگاه رفتن، ارتقاء درجه و دیگر مزایای دیگر اجتماعی محروم خواهم شد،
تازه اگر به خاطر ایمانم به زندان نیافتم و …
اینها که اسم بردیم، چیزهای بدی نیستند. مثل دارایی کارگر و تاجر ثروتمند، اما مسئله اولویتهاست. برای همین مسیح هم خیلی بیشتر به آن پرداخت. از ۳۸ مثل مسیح ۱۶ مثل به مسئله مادیات میپردازد. میگویند در عهد جدید در مورد عدم دلبستگی به مادیات پنج برابر بیشتر از ضرورت دعا تأکید شده است.
مثال: در برخی کشورهای آفریقایی/آسیایی روشی را برای صید و به دام انداختن برخی میمونها ابداع کردهاند. به این ترتیب که یک نارگیل را توخالی کرده و به جایی میبندند. درون آن هم یک بادام زمینی قرار میدهند. میمون برای بدست آوردن این بادام دستش را داخل پوست نارگیل میکند، مشت میکند، اما دیگر نمیتواند دست مشتکردهاش را از داخل آن بیرون بکشد. به این ترتیب به دام صیاد میافتد. او آزادی و جانش را بر سر یک بادام زمینی میبازد. بعضی آدمها هم زندگی و ابدیت خود را سر همین بادام زمینیها میبازند.
عیسی فرمود (مرقس ۸: ۳۶)
انسان را چه سود که تمامی دنیا را ببَرد امّا جان خود را ببازد؟
چیزهایی هستند که برای امروز و الان ما خیلی مهم جلوه میکنند اما در مقایسه با کیفیت زندگیما هم در اینجا و هم در ابدیت بینهایت بیارزش هستند.
چیزی مگو که گنج نهانی خریدهام
جان دادهام ولیک جهانی خریدهام
رویم چو زرگر است، از او این سخن شنو
دادم قراضه زر و کانی خریدهام مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۷۰۷
متی ۶: ۲۱-۱۹
«بر زمین گنج میندوزید، جایی که بید و زنگ، زیان میرساند و دزدان نَقْب میزنند و سرقت میکنند. بلکه گنج خود را در آسمان بیندوزید، آنجا که بید و زنگ زیان نمیرساند و دزدان نَقْب نمیزنند و سرقت نمیکنند. زیرا هر جا گنج توست، دل تو نیز آنجا خواهد بود.»
شادی بخشترین
نوشته شده شخص دهقان «با شادمانی میرود و آنچه دارد، میفروشد و آن زمین را میخرد»
به خاطر رفع تکلیف، انجام وظیفه، یا از روی اجبار این کار را نمیکند.
بلکه به این دلیل که گنج را دیده، گوهر را دیده، لمس کرده، به ارزش آن پی برده، آماده است هر بهایی بابتش بپردازد. کسی که این گنج را چنین تجربه کرده، حاضر است با شادمانی بها بدهد.
شاید بتوانیم از این موضوع به عنوان آزمایشی استفاده کنیم تا میزان وفاداری خودمان به ایمان مسیحی را دریابیم. نه اینکه «آیا حاضرم برای خدا و زندگی با او (=پادشاهی خدا) بها بدهم»، بلکه اینکه «چقدر با شادمانی بها میدهم»
مثال: پارسال (۲۰۰۹) روزنامۀ گاردین در مقالهای نوشته بود، هزینه بزرگ کردن یک بچه تا سن ۲۱ سالگی (بعد از دانشگاه) برای والدین حدود ۲۰۰ هزار پوند خواهد بود. اما من پدر و مادری را ندیده و نمیشناسم که غصهدار این باشند که چرا اینقدر باید خرج فرزندانشان بکنند. پدر و مادر دلسوز با شادی و از ته دل این کار را میکنند و اصلاً هم فکر نمیکنند چیزی را قربانی میکنند.
مثال: یک خادم مسیحی غربی در سفر خود به کشور کره جنوبی از کنار مزرعهای گذشت. دید پدر و فرزندی روی زمین در حال کشاورزیند. پسر گاوآهنی را به خود بسته و میکشد تا زمین را شخم بزند. پدر هم از پشت گاوآهن را هدایت میکرد. دیدن این صحنه خیلی برایش جالب بود و از آن عکسی گرفت. بعد رو به مترجم کرهای کرد و پرسید، «اینها حتماً خیلی فقیر هستند؟» مترجم توضیح داد که آنها قبلاً گاوی داشتهاند اما وقتی برای بنا یا مرمت ساختمان کلیسا نیازمند هدایا بودند، این خانواده گاو خودشان را فروختند. خادم غربی، خیلی از شنیدن این داستان متأثر شده بود و ایمان آنها را به خاطر دادن چنین قربانی تمجید کرد. اما مترجم گفت: «آنها اصلاً به این کار خودشان به عنوان قربانی نگاه نمیکنند. بلکه خوشحالند که خدا به آنها فرصتی داده که محبت خودشان را به او ابراز کنند.»
بنده قصد ندارم بگویم که این دو مثل از ما میخواهند هر چه داریم بفروشیم، یا همه عزیزانمان را ترک کنیم، یا از همه برکاتی که سرمنشاء آن هم خداست، خود را محروم کنیم. اما این مثل و تعالیم و مثلهای دیگر عیسی صریحاً به ما میگویند که اگر انتخابی بین این چیزها و پادشاهی خدا پیش آمد، باید آماده ترک کردن باشیم.
لوقا ۹: ۲۳
«اگر کسی بخواهد مرا پیروی کند، باید خود را انکار کرده، هر روز صلیب خویش برگیرد و از پی من بیاید.»
همین دو هفته پیش کسی گله میکرد که در محل کارم از من میخواهند کاری کنم، یا چیزی بگویم که با ایمان من سازگار نیست. برای شما چطور؟ آیا پیش آمده که مجبور باشید به گزینهای در زندگیتان «نه» بگویید و نه گفتن شما برایتان خرج داشته باشد؟
در مقام نتیجه گیری
در این مثلها دو نکته برجسته پیداست. (اول) اینکه شما باید از چه چیزی بگذرید. (دوم) چه چیزی به دست میآورید.
ممکن است شما هم مثل یکی از شخصیتهای این دو مثل باشید.
شاید مثل آن کارگر زمین، اتفاقی گنجی یافتید:
از سر کنجکاوی آمده بودید ببینید مسیحیان چطور پرستش میکنند،
در حال انجام یک تحقیق علمی بودید، و تصمیم گرفتید به کلیسا بروید یا در فضای وب جستجو کنید
شاید هم نیازی شما را به کلیسا کشاند، یک بیماری، یک نیازمندی، تنهایی، یا مشکلی
در این دوهزار سال خیلیها با مسیح اینطور آشنا شدند. اتفاقی
یا اینکه مثل تاجر مروارید هستید. سالها به دنبال مرواریدهای گرانقیمت و کمیاب میگشتید. آن تاجر در مثل مسیح حتماً در حرفۀ خودش کارشناس بود. تفاوت بین مروارید اصل و بدل را میفهمید. این تاجر مردی نبود که فقط به دنبال مروارید «خوب» باشد، بلکه به دنبال «بهترین» بود. و بالاخره یک روز به این مروارید دست پیدا کرد. او تمام دارایی خود را میفروشد. کلکسیون مرواریدهایی را که با آن زحمت جمع کرده بود میفروشد تا این مروارید کمیاب را بخرد. همه آنها مروارید بودند، خوب هم بودند. اما او درّی بس گرانبهاتر، و ارزشمندتر پیدا کرده بود.
خیلیها از جویندگان پادشاهی خدا هم جویای حقیقت بودند. برای حقیقت غیرت و اشتیاق داشتند. شما هم ممکن است جزء این عده باشید:
شاید جاهای زیادی را در پی خدا گشتهاید، از این مسجد به آن خانقاه، از این کلیسا به آن معبد، …
شاید کتابها خواندهاید، دعاها و نذر و نیازها کردهاید، روزهها گرفتهاید،
الان دیگر مروارید اصل را از بدل تشخیص میدهید،
دین، ایدئولوژی، و مکاتب مختلف جوابگوی اشتیاق و تشنگی شما نیست،
«خوب» شما را راضی نمیکند، به دنبال «بهترین» هستید.
شاید سالها به دنبال این گوهر ارزشمند بودهاید؛ کلی گوهرهای مفید جمع کردهاید.
آیا حاضرید همه را به پای عیسی بریزید؟
شاید هم ارزش این گنج برایتان کاملاً روشن نیست.
مثال: لیلیان و والت دیسنی به دختر همسایه، ثلما هاوارد هر کریسمس هدیهای میدادند. برعکس هدایای معمولی این هدایا سهام شرکتی بود که آقای دیسنی راه انداخته بود. برای ثلما اینها یک مشت کاغذپاره بیشتر نبودند. چیزهای عجیب و غریب روی آن نوشته شده بود که نمیتوانست از آن سر در بیارود. شاید او یک اسکناس را ترجیح میداد. برای همین آنرا در یک کشو گذاشت و فراموششان کرد. در ۱۹۸۱ ثلما در کمال فقر فوت کرد. بعد از مرگش آشنایان او این برگههای سهام را پیدا کردند. ارزش آن در سال ۱۹۸۱ معادل ۶ میلیون پوند تخمین زده شد.
> اگر برای شما هم مسیحیت و ایمان مسیحی یک چیز عجیب و غریب است و یا نمیتوانید از آن سر دربیاورید، لطفاً بعد از جلسه از یک نفر بپرسید.
> اگر از سر اتفاق، به خاطر کنجکاوی یا از سر نیاز اینجا هستید، امروز فرصتی است که با این گنج آشنا شوید.
> اگر به تحقیق و بعد از جستجوی بسیار، هنوز هم چشمبراه آن بهترین گوهر هستید، با افتخار و خوشی عیسی را به شما معرفی میکنیم.
من از این خانه پرنور به در می نروم
من از این شهر مبارک به سفر می نروم
منم و این صنم و عاشقی و باقی عمر
من از او گر بکشی جای دگر می نروم
گر جهان بحر شود موج زند سرتاسر
من بجز جانب آن گنج گهر می نروم مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۶۵۳