مسیح حکمت خدا
{s5_mp3}https://icfonline.co.uk/wp-content/uploads/sermons/Mansour020809_1030.mp3{/s5_mp3}
همۀ ما در زندگی خود با سه پرسش اصلی سروکار داریم؟ «از کجا آمدهام؟»، «آمدنم بهر چه بود؟»، و «به کجا میروم؟». پاسخ کتابمقدس به این پرسشها چیست و یا کیست؟…
متن: ۱ قرن ۱: ۱۸ – ۲۵
شاید شما هم فیلم Cast Away یا «دور افتاده» را دیده باشید. داستان زندگی فردی است که زندگی بسیار پرمشغلهای دارد. او در یک شرکت پستی صاحب مسئولیت مهمی است و در زندگی او اطلاعات و ارتباطات نقش مهمی را بازی میکند. اما دنیای او به ناگاه دچار تغییری اساسی میشود. او در اثر صانحه سقوط هواپیما در جزیرهای متروک گرفتار میشود و راه پس و پیش ندارد. ارتباط او با دنیای خارج قطع شده و این انزوا و تنهایی او را تا سر حد جنون پیش میبرد. او حتی برای برون رفت از این انزوا از یک توپ برای خود مونس و همدمی میسازد!
بالاخره او به یک شکلی نجات مییابد و به جامعه و خانواده خود بازمیگردد اما در کمال ناامیدی متوجه میشود که این دنیا سیر طبیعی خود را طی کرده و همه چیز تغییر کرده است. هیچ چیز مثل اول نیست!
صحنه آخر این فیلم که منتقدان را هم دچار سردرگمی کرده وی را سرگردان در یک تقاطع تصویر کرده است. او ایستاده و از ماشین پیاده شده؛ نقشهای در دست دارد و به چهار طرف این تقاطع نگاه میکند (دوربین از بالا به شما یک تصویر ۳۶۰ درجه میدهد) و آنچه این شخص میبیند از کران تا کران جاده هست. او ایستاده و مطمئن نیست کجا برود. شاید برایش روشن نیست کجا میخواهد برود؟ و یا چرا باید برود؟ اصلا از کجا آمده؟ اما پیداست که نقشه در دستش است. او هیچ چیز را نمیتواند به عقب برگرداند. زندگیش دچار فراز و نشیبی ناخواسته شده؛ و حالا باید تصمیم جدیدی بگیرد و مطمئن نیست که چه تصمیمی باید بگیرد…
خیلی از ما در تقاطعهایی زیادی در زندگیمان قرار میگیریم که نمیدانیم چه باید بکنیم. چه تصمیمی بگیریم…
برخی با بچههایشان مشکلی دارند و نمیدانند با آنها چه کار کنند …
در رابطه خود با همسرشان مشکلی دارند …
شاید با مشکل تجرد یا تنهایی کلنجار میروند … و نمیدانند چه طور حکمیانه با آن برخورد کنند …
شاید مشکلات عدیدهای در محل کار دارند …
این گونه سوالات را خیلی میشنویم: چه کار کنم، بروم، بمانم، ازدواج کنم، ازدواج نکنم …
در پس همۀ این پرسشها نیاز ما به کلامی حکمت آمیز مطرح است
سوال این است که حکمت را از چه طریقی کسب کنیم
در عهد عتیق کتابی داریم به نام امثال سلیمان؛ مجموعهای از گفتارهای حکمیانه و نغز مثل امثال و حکم که راه و رسم زندگانی را به ما میآموزد.
کلماتی را به کار میبرد که ما آنها را ابزار یا وسایل کسب حکمت میدانیم؛ اینها عبارتند از:
– معرفت، دانش (آگاهی)،
– تأدیب یا انضباط (زندگی با نظم و ترتیب و خویشتنداری)،
– فهم (یا درک آنچه واضح و روشن نیست)،
– عقل (منطق و قوه عاقله)
– تمییز (قوه تشخیص صحیح از غلط)
ممکن است فکر کنیم، چه قدر خوب میشد اگر از همه این ابزارها برخوردار بودم! اما واقعیت این است که بعد از آدم و حوا اثرات گناه در همه بشریت جاری شده و بر همۀ این ابزارهای کسب حکمت و معرفت غباری نشسته، مخدوش شدهاند. برای همین برخی نصیب کمتر و یا بیشتر از همین محدود اندازه حکمت دارند و برای خیلیها حکمت نایاب یا کمیاب مینماید. برای همین در زندگی خود را اغلب سردرگم و مواجه با پرسشهای بسیار میبینیم.
آیه ۷ امثال سلیمان: «ترس یهوه آغاز علم (حکمت) است و لیکن جاهلان حکمت و ادب را خوار میشمارند»
نویسنده کتاب امثال سلیمان اهل دنیا را به دو دسته تقسیم میکند. کسانی که اهل حکمت هستند و در نتیجه ترس خدا دارند، و کسانی که جاهلند و جهل، یا ندانستن بر زندگی آنها مستولی است.
به عبارتی عدهای هستند که ترس خدا را دارند، یا به خدا ایمان دارند. این افراد از یک «جهانبینی» خاصی برخوردارند. یعنی به دنیا به یک دید خاصی نگاه میکنند. باور آنها این است که در نهایت با این خدا روبرو خواهند شد و باید به او پاسخگو باشند.
وقتی شما چنین رابطهای با خدا دارید که در آن ترس خدا و مهر خدا، احترام خدا و محبت خدا با هم درآمیختهاند آنوقت میتوانید خدا را «ابّا»، یا «بابا» بخوانید و در عین حال مثل پطرس در زمان رویارویی با مسیح بگوییم «خداوندا بر من گناهکار رحم فرما». چنین نگاهی ابهامات و پیچیدگیهای بسیاری را در زندگی حل خواهد کرد. گویی عینکی به چشم میزنیم که این تیرگی و عدم شفافیت را برای ما روشن و شفاف میکند. ما دنیا را از نظرگاه خداباورانه میبینیم.
در مقابل جاهل بودن یعنی صاحب چنین جهان بینی نبودن؛ یعنی در مورد نقش خدا در جهان دچار ابهام بودن، ندانستن، و در نتیجه در تیرگی ماندن است.
قبل از اینکه به متن بپردازم لازم است به یک نکته اشاره کنم:
همه ما در زندگی با سه سوال روبرو میشویم: (البته سوالات زیادی دیگری هستند، ولی اگر شما همه مسائل و مشکلات ما را خلاصه کنید به این سه میرسید.)
۱) مبدا و منشاء من چیست؟ یا به عبارتی «از کجا آمدهام؟» آیا خدایی مرا آفریده؟ اگر آفریده منظورش چه بوده؟ و چطور میتوانم مقبول او شده و با او رابطه داشته باشم؟
۲) با توجه با پیچیدگیهای زندگی این دنیا چطور باید حکیمانه زندگی کنم؟ چطور از سعادت و خوشبختی در این دنیا برخوردار شوم؟ اگر خالقی دارم، و خالق من منظوری از خلقت من داشته، چطور آنرا کشف کنم و به هدف برسم. یا به عبارتی اگر سؤال قبلی این بود که «از کجا آمدهام»، سوال دوم این است که «آمدنم بهر چه بود؟» چطور زندگی کنم که سعادتمند شوم.
۳) «به کجا میروم؟» اگر انتخابهای من در این دنیا مهم هستند و قرار است در آخر حسابرسی باشد؛ اگر این خدا چنان عادل است که مظلوم، و فقیر را دادرسی میکند و ظلم و ناعدالتی را داد میستاند، من چطور خودم را برای آن روز آماده کنم. برای یک شخص خداباور تاریخ سیر خطی دارد، از جایی شروع شده، یک جایی هم تمام میشود. من آخر این خط کجا هستم؟
کتابمقدس در واقع پاسخی است به این سه سوال. تمام کتاب مقدس به شما میگوید «از کجا آمدهاید، آمدنتان بهر چه بود، و به کجا میرویم آخر».
به طور خلاصه:
* چطور میتوان از مبدا خود آگاه شد؟ چطور میتوان خدا یا خالق خود را شناخت و مقبول او شد؟
* چطور میتوانم زندگی صحیحی داشته باشم و به سعادت برسم؟
* چطور خودم را برای آخر خط آماده کنم؟
اما حکیم کیست؟
کیست که بگوید من تماماً درست زندگی کردهام و همۀ تصمیمگیریهای من درست بوده است. حکما، انبیا، و معلمین بزرگی در تاریخ وجود داشتهاند، اما کتابمقدس صریحاً میگوید که همه آنها بالاخره در مقطعی از زندگی خود لغزیدهاند.
اما یک نفر؛ تنها یک نفر در تاریخ زندگی کرد که حکیم، و بلکه تعریف «حکمت» بود. حکمت تحقق کامل خودش را در شخص عیسی مسیح مییابد. او هیچ وقت با گناه و لغزش آلوده نشد.
– اما او با داشتن همه این حکمت چه کرد؟
– او با همه این حکمت روی صلیب رفت و جان داد!
– چرا؟ چرا این حکیمترینِ حکما صلیب را برگزید؟
کتابمقدس میگوید: «برای شما».
برای اینکه گناهان ما را کفاره کند. برای اینکه ما بخشایش بدست آوریم. برای اینکه ما حکمت کسب کنیم.
مسیح حالا قوت خدا و حکمت خدا «برای ما» شده (۱ قرن ۱: ۳۰)
مسیح حکمت خدا
در این آیات میخوانیم که افرادی بودند که به چیزهای دیگری ایمان و اتکا داشتند. فلاسفهای بودند و معجزهگرانی. کسانی بودند که به دنبال فلسفه (تفسیر عالم) و یا معجزه (تغییر عالم) بودند. اینها را نشانۀ اقتدار میدانستند.
آنچه مسیح انجام داد بسیار برتر از فلسفه و معجزه بود. بسیار برتر از سخنان زیبا و کارهای خارقالعاده. مسیح با مرگش بر صلیب و قیامش یک غیر ممکن را ممکن ساخت: او ما انسانهای سقوط کرده، گناهکار، و سردرگم را دوباره با خدا آشتی داد و شناخت خدا را از طریق رابطه شخصی امکانپذیر ساخت. به عبارتی او هم «بهترین تفسیر از عالم» را برای ما ممکن ساخت، و هم «بزرگترین تغییر را در عالم» ما به ارمغان آورد.
از دل صلیب، این واقعه به ظاهر تراژیک، او بزرگترین پیروزی را ظاهر نمود.
اخیراً مقالهای خواندم به مناسبت انتشار کتاب داستان اسپارتاکوس (رهبر قیام بردهها به ضد امپراطوری روم). عنوان این مقاله این بود: «اسپارتاکوس؛ سرکوب قیام، گاهی به معنای پیروزی قدرت نیست!» اسپارتاکوس نهایتاً گرفتار شد و او را کشتند و نهضتش ظاهراً سرکوب شد. اما تأثیر قیام او عاقبت به پیروزی بردگان انجامید.
صلیب عیسی هم به ظاهر شکست مینمود، اما از دل این شکست، بزرگترین پیروزی بیرون آمد. برای انسانهایی که در پی حکمت هستند. برای کسانی که در پی پاسخ برای اساسیترین پرسشهای زندگانی هستند «عیسی حکمت خدا شد»
س: خوب حالا این که “مسیح حکمت خدا برای من است” یعنی چه؟ چه فرقی به حال من میکند؟
ج: پاسخ این است که ۳ سوال اساسی من پاسخ مییابند.
به این آیه توجه فرمایید:
«… (عیسی) از جانب خدا برای ما حکمت شده است، یعنی پارسایی، قدوسیت و بهای رهایی ما»، (آیه ۳۰)
یعنی اگر شما کلمۀ حکمت را بردارید، و به جای آن هر کدام از سه لغت «پارسایی»، «قدوسیت»، و «بهای رهایی» را بگذارید معنای حکمت شدن عیسی برای ما را دریافتهاید.
۱) من میخواستم بدانم: از کجا میآیم؟، آفریننده من کیست؟ و آیا میتوانم مقبول او شوم؟
پاسخ این است که «عیسی از جانب خدا پارسایی من شده است»،
− پارسایی من شده یعنی چه؟
− پارسایی یعنی با معیار و استاندارد خدا مطابقت یافتن. یعنی مقبول خدا شدن.
− خب، این ادعا که شما پارسا شدهاید غرور نیست؟!
− خیر. ما چنین جایگاهی و وضعیتی را نه از خود، بلکه به فیض و رحمت خدا و به خاطر کار مسیح روی صلیب یافتهایم. پس در واقع من پارسا نیستم. بلکه پارسایی مسیح به حساب من گذاشته شده و من پارسا محسوب شدهام.
به این ترتیب بزرگترین مانع بین من و خدا، یعنی گناه برداشته شده
من با خدا آشتی داده شدهام
ارتباط با او و شناخت او برای من ممکن شده
من میتوانم از منشاء و مبدأ خودم با خبر باشم،
میدانم مقبول خدا واقع شدهام
میخواستم بدانم از کجا آمدهام –> مسیح حکمت من شد:
او پارسایی من شد، در نتیجه مقبول خدا شدم، درنتیجه با او رابطه دارم، در نتیجه او را میشناسم، در نتیجه میدانم خالقم کیست و از کجا آمدهام.
۲) میخواستم بدانم چگونه زندگی کنم؟
چگونه حکیمانه زندگی کنم، طوری که زندگیم معنایی داشته باشد؟
چطور سعادتمند و خوشبخت زندگی کنم؟
پاسخ این است که «عیسی از جانب خدا قدوسیت من شده است»
− قدوسیت من شده یعنی چه؟
− قدوسیت یعنی «جدا شدن»، «کنار گذاشته شدن»، «وقف شدن». مثل ظروفی کریستالی که شما ممکن است در منزل کنار بگذارید برای مهمانها! به این ترتیب یک ایماندار به خدا و مسیح زندگی وقف شده، جدا شده، پر از قدوسیتی دارد. یعنی از «خود» و «از دنیا» جدا شده؛ برای آنها زندگی نمیکند بلکه زندگی او برای جلب رضامندی خداست.
به این ترتیب مسیح قدوسیت من شده یعنی «عیسی معیار و ملاک من برای تشخیص راه است.»
یعنی در گذرگاههای زندگی، در مقاطع تصمیمگیری از خود میپرسم: “اگر عیسی جای من بود چه میکرد؟” چه رفتاری، چه تصمیمگیری رضایت و خشنودی معبود و محبوبم را در بردارد. عیسی الگوی من است، عیسی حکمت من شد.
۳) میخواستم بدانم چطور خودم را برای آخر راه آماده کنم؟
پاسخ: مسیح برای من «بهای رهایی» شده است.
رنجی که مسیح کشید، آمرزشی که او برای من روی صلیب به دست آورد به من اطمینان خاطر میدهد که کجا خواهم رفت. آنجا نگران پرداختن بهای قصوراتم برای کسب رهایی نیستم. چون مسیح آنرا پرداخته است. (اول یوحنا ۲: ۱۲، ۴: ۱۶-۱۷، ۵: ۱۱-۱۲)
حکمت من به تنهایی قادر به یافتن پاسخی برای این سه پرسش مهم نبود.
* حکمت برای اینکه چگونه با معبود و مقصود خودم ارتباط داشته باشم
* حکمت برای اینکه چگونه زندگی کنم
* حکمت برای اینکه چگونه با آینده روبرو شوم
اما مسیح در همۀ اینها برای من حکمت شده است
نتیجه: ما میتوانیم آنطور که نویسنده امثال میگوید، از این حکمت برخوردار شویم، و یا روی خود را از آن بگردانیم.
فیلم «دور افتاده» به ما نمیگوید، تام هنکس، هنرپیشه فیلم، کدام راه را پیش گرفت. او نقشهای در دست داشت. اما نمیدانیم از آن استفاده کرد یا نه …
ممکن است راه پشت سرش را گرفت و برگشت …
ممکن است یکی از راههای چپ و راست را … به این امید که شاید به جایی برسد
یا راهی را که پیش روی او بود …
کدام یک به مقصد میرسید؟ ما نمیدانیم او کدام راه را برگزید. اما یک چیز پیدا بود. او نقشهای در دست داشت. و امروز شما هم این نقشه را در دست دارید؟ (کتابمقدس) …
{youtubejw}NN5TgLTZjnk{/youtubejw}
(ویدیوی مشابه صحنه آخر فیلم دورافتاده)
ای آفتاب خوبان می جوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایۀ هدایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت – حافظ