صدای قلب خدا
{s5_mp3}https://icfonline.co.uk/wp-content/uploads/sermons/Amir160809_1030.mp3{/s5_mp3}
کتابمقدس از خدایی عاشق سخن میگوید. آیا صدای قلب خدا را میشنوی که به تو میگوید فرزندم کجا هستی، نزد من بیا، دوستت دارم، خودت را به من بسپار و نزد من بمان…
متن: مزمور ۹۵ آیات ۷-۸ « زیرا او خدای ماست ، و ما قوم چراگاه ، و گلۀ دست اوییم. امروز، اگر صدای او را میشنوید، دلهای خودرا سخت مسازید، چنانکه در مرییبه کردید…
محققین علمی ثابت کردهاند که در طول روز وقتی انسان در موقعیّتهای مختلف قرار میگیرد میزان تپش قلب او مختلف است. دستگاههائی اختراع شده که احساسات شما را نشان میدهد. مثلاً آیا غمگینید، شادید، عاشفید، ناراحتید، میترسید و غیره. قلب انسان مرکز احساسات و عواطف است . امّا کتاب مقدس در بارۀ قلبی دیگر با ما صحبت میکند و آن قلب خداست.
قلب خدا چه قلبی هست؟
قلبی عاشق
قلبی که برای ما میتپد
قلبی که مایل است به ما جان بدهد نه این که جان بگیرید .
ما شبیه خدا خلق شدهایم . خدائی که مرکز احساسات و عواطف است . بُعد کوچکی از این احساسات و عواطف را در قلب ما گذاشته.
مردم سئوالات زیادی راجع به خدا میکنند. آیا خدا به فکر ما هست ؟ آیا مرا میشناسد؟ آیا احساس دارد؟ این نشان دهندۀ این است که با خدا بیگانه هستند. یا فکر میکنند که خدا خیلی دور است . و فقط میآید که داوری کند. و از خدا میترسند . برای همین بعضی خدا را انکار میکنند. ولی خدائی که کتاب مقدس معرفی میکند عشق و محبت مرکز وجود اوست . و با تمام قلبش ما را دوست دارد. امروز به ۵ نمونه از صدای قلب خدا اشاره میکنم . مسلمّاً تعابیر زیادی از صدای قلب خدا هست . ما به همین ۵ نمونه بسنده میکنیم.
۱- اولین صدای قلب خدا این است : فرزندم کجا هستی؟
خدا با تمام قلب صدا میزند کجائی. از دیدگاه خدا تمامی انسانها گمشدهاند. به خدا گفتند نه.
گر چه دنبال خدائی هستند که نمیشناسند، ولی کتاب مقدس میگوید خدا به دنبال انسان است و میگوید کجائی؟ ادیان و مذاهب مختلف تشویق میکنند به رفتن به سوی خدا . نمیدانند که خدا انسان را رها نکرده و در عیسی مسیح به دنبال او میآید .
وقتی انسان گناه کرد، در واقع به خدا گفت تو را نمیخواهم . مثل زن و شوهرانی که به هم میگویند تو را نمیخواهم . یا بچهای که خانواده را ترک میکند و میگوید شما را نمیخواهم. ولی در جامعه آن امنیّت و آسایش خانۀ پدر ومادر راندارد. داستان انسان هم همین است . یا پدر و مادری که فرزند خود را گم کردهاند به هر دری میزنند ، همسایه، دوستان، پلیس ، محله به محله ، شهر به شهرو خلاصه هر جا که تصور میرود اطلاعاتی به دست میآید .
داستان خدا هم همین است. خدای کتاب مقدس خدای عاشق است. حقیقت همین است.
خدائی که ادیان مختلف معرفی میکند خدائی است که بالا نشسته و اشخاصی را هم فرستاده که پیام دهند ،تهدید کنند که اگر نزد من نیائی چنین و چنان میکنم.
امّا فرزندان خدا دو دسته هستند . یک گروه هستند که خدا را نمیشناسند. گروه دوم خدا را میشناسند و ایمان آوردند وارد منزل پدر شدند ولی برگشتند. وقتی خدا میگوید فرزندم کجا هستی، روی سخن او با هر دو گروه است.
۲- دومین صدای خدا این است : به نزد من بیا
انسان خودش تصمیم گرفته که خدا راترک کند و دوباره باید تصمیم بگیرد به سوی خدای حقیقی برگردد. ولی آنقدر انسانها مشغول زندگی هستند و شیطان فکر آنها را مسخ کرده که صدای قلب خدا را نمیشنوند. حتی ما ایمانداران ، آنقدر مشغول کارهای مختلف هستیم که نمیشنویم خدا چه میگوید. بعضی اوقات خدا ما را نگه میدارد تا بشنویم . عیسی میفرماید تمام فرشتگان آسمان برای بازگشت یکنفر گمشده جشن میگیرند . میلیاردها فرشته جشن میگیرند . خیلی از اوقات ما میترسیم به سوی خدا باز گردیم . به خاطر کارهائی که نادرست بوده . ولی به محض بازگشت خدا ما را میپذیرد، برای او گذشتۀ ما مهم نیست.
داستان زیبائی است که در روسیه اتفاق افتاده . دختری به نام ژانت در جوانی تصمیم میگیرد منزل پدر و مادر را ترک کند و به مسکو رفته و اسیر باندهای روسپیگری میدشود. بارها پدر پیام میدهد برگرد ولی دختر نمیپذیرد. و خواست دختر این بود که مستقل باشد.
چند سال میگذرد ، دختر مریض میشود . بیماری سخت او موجب میشود که از آن باند اخراج میگردد. دختر تصمیم به خودکشی میگیرد. قبل از خود کشی با خودش نجوائی دارد . « تمام پلهای پشت سر را خراب کرده ام . ولی یک بار دیگر شانس خود را آزمایش کنم .» بلیط گرفته به پدر پیغام میدهد که باز میگردد. با خودش میگوید در آن محل که قطار ایستاد سرم را از پنجره بیرون میکنم اگر پدرم به استقبال من آمده بود پیاده میشوم و اگر نبود میروم وخود را میکشم. قطار به شهر نزدیک میشد. دید یک گروهی با ساز وآواز و دف و رقص به استقبال آمده بودند . با خود گقت خوشبحال آن کسی که اینها به استقبال او آمده اند.
وقتی قطار ایستاد دید روی پلاکارت ها ئی که در دست آن گروه بود اسم بک نفر بود ژانت پدر سر او را روی قلبش گذاشت تپش قلب پدر حرف میزد ، فرزندم خوش آمدی .
خدای ما هم چنین خدائی است . نگاه نمیکند که از چه زمینهای آمدهایم. چه کردهایم . چقدر پلهای پشت سر را خراب کردهایم . چون خدای عاشق است.
۳- سومین صدای خدا، فرزندم دوستت دارم
چه قبول کنید ، چه قبول نکنید خدا مارا درست دارد و عاشق ماست. باور کردن آن مشکل است. در مزامیر داود کلام خدا میفرماید که شما مردمک چشم خدا هستید . کلمۀ عبری آن ایشون است بعنی نزدیکترین و حساس ترین عضو بدن شخص. میگوید اسم شما کف دست خدا یادداشت شده . موهای سر شما شمرده شده . همۀ این نشانه ها بیانگر این است که برای خدا عزیزید. انجیل یوحنا باب ۳ آیۀ ۱۶ میفرماید: « زیرا خدا جهان را آنقدر محبت کرد که پسر یگانۀ خود را داد تا هر که به او ایمان آوردهلاک نگردد، بلکه حیات جاویدان یابد. » پولس رسول در رسالۀ رومیان میفرماید: « امّا خدا محبت خود را به ما این گونه ثابت کرد که وقتی ما هنوز گناهکار بودیم ، مسیح در راه ما مرد. »
ایمانداری شهادتی از مکاشفات الهیش گفت : « من آمدم به خانه ، همسر و فرزندانم خواب بودند . دوش گرفتم و چند دقیقه زانو زدم و چون خیلی خسته بودم تنها چیزی که بر زبانم گفتم ” خدایا خیلی دوستت دارم“. بعد چراغ را خاموش کردم که در را قفل کنم بروم بخوابم . کسی مرا صدا زد. فکر کردم همسرم است . رفتم دیدم خواب است . دوباره رفتم بخوابم ، دوباره صدائی اسم مرا صدا زد . ترس عجیبی مرا گرفت . بار سوم صدا آمد مرا صدا کرد، فهمیدم خداوند است. رفتم در تراس را باز کردم زانو زدم، نوری آمد به سمت من با صدای بلند اسم مرا صدا زد وگفت « دوستت دارم و عاشقتم.» خدائی که ما با آن روبرو هستیم خدای عاشق است . شناخت محبت خدا و مورد محبت واقع شدن بالاترین لذت و افتخاری است که ما میتوانیم از آن برخوردار شویم.
۴- چهارمین صدای خدا: خودت را به من تسلیم کن
پولس رسول در رسالۀ رومیان باب ۶ ایۀ ۱۹ تأکید میکند که خود را کاملاً به او تسلیم کن. وقتی به سوی خدا بر میگردیم. خدا اولین صحبتی که میکند میگوید « خودت را به من بسپار » اول به دنبال ماست «فرزندم کجائی » دوم – بعد از بازگشت ما « خود را به من بسپار»
گاهی فکر میکنیم که باید کاری انجام دهیم یا با اعمالمون او را خشنود کنیم . ولی محبت خدا شرطی نیست . وقتی از ما میخواهد که خود را به او بسپاریم برای این است که از درون ما را تغییر میدهد . زندگی مارا تغییر میدهد . شفا را در تمام ابعاد زندگی ما جاری میسازد. اعم از جسم ما و روح ما . گاهی بعضی از افراد میترسند که صددر صد تسلیم شوند . فکر میکنند که ممکن است خدا انتظاراتی داشته باشد که خیلی سخت و وحشتناک باشد. گوئی فراموش میکنند که خدا پدر ماست . این بُعد از خدا را نمیشناسند. یا باور ندارند.
مثالی است که میگویند واعظ معروفی که بسیار معجزات کرده بود. مرده ها زنده، لنگان را خرامان ، کوران را بینا . او مرد و به آسمان رفت . از خدا خواست ۱۵ سال دیگر به او وقت بدهد که بیشتر برای خدا کار کند . خدا گفت تمام کارهایی که به نام من کردی برای من ارزشی نداره . گفت چطور ، خدا گفت من تو را میخواهم ، امّا آنقدر مشغول بودی که مرا فراموش کردی. من تو را برای خودت میخواهم نه برای کارهایت. اگر اول را به خدا بدهیم بقیّۀ چیزها سر جای خود قرار میگیرد.
۵- پنجمین صدای خدا: نزد من بمانید .
انجیل یوحنا باب ۱۵ آیۀ ۵ میفرماید : « من تاک هستم و شما شاخه های آن. کسی که در من میماند و من در او ، میوۀ بسیار میآورد ؛ زیرا جدا از من ، هیچ نمیتوانید کرد.
دنیائی که در آن زندگی میکنیم دنیای خطرناکی است . دنیائی است که صلح و سلامت وآرامش در آن نیست . این سه کالا فقط نزد خدا یافت میشود . برای همین میگوید نزد من بمانید . مثل ژانت که تا دور از پدر بود جای خطرناکی بود . برای همین خدا میگوید نزدمن بیا بیرون دریای متلاطم است و امواجش به قایق زندگیت بر خورد میکند.
مزمور ۸۹ آیۀ ۲۶ می فرماید «خدای من و صخرۀ نجات من» ما احتیاج داریم به این صخره تکیه کنیم.
ایمیلی از طرف خدا به ما : « امروز صبح که از خواب بیدار شدی نگاهت میکردم و امیدوار بودم که بامن صحبت کنی حتی برای چند کلمه نظرم را بپرسی یا اتفاق خوبی را که دیروز برایت افتاده بود تشکر کنی ، ولی متوجه شدم که خیلی مشغولی . مشغول انتخاب لباسی که میخواستی به تنت کنی . وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر میکردم چند دقیقهای وقت داری بایستی و به من بگوئی سلام . امّا تو خیلی مشغول بودی . یک بار مجبور شدی منتظر شوی و مدت یکربع کاری را انجام ندهی جز آنکه روی صندلی بنشینی ، بعد از جا پریدی امّا به طرف تلفن رفتی و با دوستت زنگ زدی . با آن همه کاری که میکردی متوجه شدم اصلاً وقتی برای تو نیست که بتوانی با من حرف بزنی . قبل از ناهار دورو بر خودت میگشتی ، شاید چون خجالت میکشیدی با من حرف بزنی ، سرت را به سوی من خم نکردی بعد به خانه رفتی به نظر میرسید که هنوز خیلی کارها را برای انجام دادن داری . بعد از انجام چند کار تلویزیون را روشن کردی ، ساعتها وقت صرف تماشای تلویزیون کردی حتی یک کلمه با من حرف نزدی، باز صبورانه انتظارت راکشیدم ، تو در حالی که تلویزیون را میدیدی باز هم با من صحبت نکردی . موقع خواب خسته بودی . بعد به خانواده شب به خیر گفتی و فوراً به خواب رفتی. مهم نیست ، احتمالاً متوجه نشدی که همیشه در کنارت برای کمک به تو آمادهام. من صبورم ، آنقدر که فکرش راهم نمیتوانی بکنی. آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرم . منتظر یک سر تکان دادن تو . یک دعا ، یک فکر یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد . خیلی سخت است که مکالمه یک طرفه باشد . خوب من باز هم منتظرت هستم . سراسر پر از عشق و محبت .
آیا این خدا سزاوار نیست که همۀ زندگی خود را به او بسپاریم . خدای فیض و راستی و عشق.