ده شفا و یک نجات
{s5_mp3}https://icfonline.co.uk/wp-content/uploads/sermons/Mansour270909_1030.mp3{/s5_mp3}
…
شفای ده جذامی
لوقا ۱۷
۱۱) عیسی بر سر راه خود به اورشلیم، از حدّ سامره و جلیل میگذشت.
۱۲) پس چون به دهی وارد میشد، ده جذامی به او برخوردند. آنها دور ایستاده
۱۳) با صدای بلند فریاد برآوردند: «ای عیسی، ای استاد، بر ما ترحم کن»
۱۴) چون عیسی آنها را دید، گفت: «بروید و خود را به کاهن بنمایید.» آنها بهراه افتادند و در میانۀ راه از جذام پاک شدند.
۱۵) یکی از آنها چون دید شفا یافته است، در حالی که با صدای بلند خدا را ستایش میکرد، بازگشت
۱۶) و خود را بهپای عیسی افکند و او را سپاس گفت. آن جذامی سامری بود.
۱۷) عیسی فرمود: ««مگر آن ده تن همه پاک نشدند؟ پس نُه تن دیگر کجایند؟
۱۸) آیا بهجز این غریبه، کسی دیگر بازنگشت تا خدا را سپاس گوید؟«
۱۹) سپس به او گفت: «برخیز و برو، ایمانت تو را شفا داده است«.
شفای ده جزامی یکی از داستانهایی است که در کتابمقدس کوچک و مصور دختر من هم گنجاندهاند و به دلیل پرسشهای بیشمار دخترم مجبور به تفکر و تأمل بیشتر در مورد این روایت شدهام.
بار اول که این متن را میخوانید، پیش خود تصور میکنید، داستان ساده ای است؛ یک عده مریض و بیچاره از مسیح کمک میخواهند؛ مسیح آنها را شفا میدهد، و برخی از آنها هم فراموش میکنند از مسیح تشکر کنند. پس در کل این روایت به ما میآموزد که مودب باشیم!
آیا آموختنی فقط همین است، یا چیز دیگری هم میتوان از این روایت آموخت؟
دو نکته مهم در این داستان قابل تشخیص است.
مسیح برای مطرودترین اقشار و فراموش شده ترین افراد هم آنقدر ارزش قائل است، آنقدر نسبت به آنها شفقت دارد که دو هدف را دائماً دنبال میکند:
۱) کم کردن از درد و رنج آنها (تقلیل مرارت)
۲) آشکار کردن حقیقتی؛ و بخشیدن شناختی است که در نتیجه رابطه شخصی آنها با خدا حاصل میشود (تقریر حقیقت)
اما قبل از اینکه به این دو نکته مهم بپردازیم، به جاست که مقدمهای مهم و روشنگر در مورد این افراد داشته باشیم.
جزامیان که بودند؟
جزام در کتابمقدس تنها شامل بیماری جزامی که ما امروز میشناسیم نبود بلکه به انواع مختلفی از بیماریهای پوستی اطلاق میشد. از ایام قدیم، بیم زیادی به واگیردار بودن این بیماریها میرفت و در نتیجه مبتلایان به جزام و این بیماریهای پوستی، جزء مطرودان اجتماع به حساب میآمدند. آنها در محدودهای خارج از شهر و آبادی در حالتی شبیه قرنطینه به سر میبردند؛ یا خوب میشدند، یا همان جا در انزوا میمردند.
در برخی کشورها این افراد را به جزیره یا دهکدهای که مخصوص آنهاست فرستاده میشوند.
مطابق قوانین کتاب لاویان (در کتابمقدس) برای اینکه امکان فراگیر شدن چنین امراضی به حداقل برسد، مقرر شده بود که آن دسته از مبتلایان به جزام که ادعا میکردند از این بیماری رهایی یافتهاند خودشان را به کاهن نشان دهند. در صورتیکه کاهن بعد از معاینه، شفای آنها را تایید میکرد به درون جامعه پذیرفته میشدند و میتوانستند زندگی عادی خود را از سر بگیرند. (اعداد ۵: ۳-۲ و لاویان ۱۳: ۳۶-۳۳)
در مجموع، به این دلایل، کلمه «جزامی» کلمهای هولناک بود. در برخی نواحی ایران، معادل فارسی کلمه «جزام»، کلمه عامیانۀ «خوره» است! تصور کنید که چه برخوردی با صاحب خوره یا جزام میشد.
در سال ۱۳۴۱ فروغ فرخزاد، شاعره معروف ایرانی، فیلم کوتاهی در مورد یک جزامخانه به نام «بابا باغی» در نواحی تبریز ساخت. او در روایتگری این فیلم هم از آیات کتاب مقدس (خصوصا ایوب و مزامیر) بهره گرفت.
(قطعهای از این فیلم را میتوانید اینجا ببینید)
این جزامخانه یا آسایشگاه، در سال ۱۳۱۲ تاسیس شد و خیلی زود جمعیت هفتاد و پنج نفری جزامیان آن زیاد شد، چون از شهرهای مختلف ایران جزامیان را به این مرکز آوردند تا باقیمانده عمر خود را در آرامش سپری کنند. در همان سالها حصارى به ارتفاع ۳ متر و عرض یک متر دور «بابا باغى» کشیده بودند که آن را بیشتر به قلعه شبیه کرده بود تا آسایشگاه! دلیل آن هم همین هراسی بود که مردم از بیماران جذامى داشتند.
تقلیل مرارت رنجدیدگان
حالا در آیه ۱۱ مسیح به این مطرودان برمیخورد.
میگوید “آنها دور میایستند و با صدای بلند فریاد برمیآورند!”
چرا دور؟ چون به این طرز معاشرت عادت کرده بودند. آنها باید از تماس با افراد عادی پرهیز میکردند.
و مسیح چنین افرادی را در نیازمندیشان ملاقات میکند.
این جزامیها صاحب شناختی و بصیرتی از مسیح هستند. میدانند او نسبت به دردمندان مشفقانه رفتار میکند. میدانند، قسمت اعظم خدمت مسیح رسیدگی به دردمندان است. فریاد برمیآورند «ای استاد بر ما رحم کن»
آنها نه تنها مسیح را، محبت او را، و خدمت او را میشناسند، بلکه به اقتدار او هم واقفند. در روایت لوقا اطلاق عنوان «استاد» به معنای تشخیص اقتدار شخص است.
مسیح به آنها میگوید بروید و خودتان را به کاهن بنمایید (نشان دهید).
[مطابق لاویان۱۳: ۸-۱ و ۱۴: ۱۱-۱، ملاکی۱، ۴۴ و لوقا ۵: ۱۴)
جالب این است که میگوید “آنها به راه افتادند و در میانۀ راه از جذام پاک شدند”
آنها بالافاصله پاک نشدند. مسیح فرمود بروید و نشانه سلامتی خودتان را به کاهن نشان دهید در حالیکه هنوز آثار بیماری پیدا بود! تصمیم آنها برای اطاعت از مسیح و پیش کاهن رفتن تصمیم سختی بود. آنها یقین نداشتند حتماً خوب خواهند شد، اما ایمان داشتند. فاصله یقین و ایمان هم همین جاست. آنها به عیسی و اقتدار او اعتماد کردند.
اینها برای رفتن پیش کاهن باید به شهر و آبادی وارد میشدند.
شما خود را جای این فرد جزامی تصور کنید، خصوصا وقتی به نزدیکی افراد سالم میرسید،…
تصور کنید قیافههای درهم کشیده و پچ پچ کردن مردم را، …
وقتی مادرها بچههایشان را سریع جمع و جور میکنند تا یک وقت تماسی با جزامیها پیدا نکنند، …
چقدر برایشان سخت بود که قدم ایمان پیش بگذارند.
تازه اینها در تماس و رابطهشان با افراد سالم منع قانونی هم داشتند.
اما آنها اعتماد کردند،
“ایمان ورزیدند …”
و این ایمان آنها را شفا بخشید
ماهیت ایمان شفا بخش
وقتی صحبت از ایمان شفا بخش میکنیم، ممکن است برخی فکر بکنند، منظور کمیتی از ایمان است که اگر آنرا به اندازه زیاد حاصل نکنیم، شفا غیر ممکن است. اگر اینطور بود که حتی زمان عیسی هم شفایی یافت نمیشد! “عیسی کیفیت این ایمان را مهمتر از کمیت آن میداند.”
اگر نگاهی به چند آیه اول این فصل بیاندازیم، میبینیم چنین ایمانی در مورد بخشش هم ضروری دانسته شده است. مسیح به شاگردانش در مورد ضرورت بخشش تعلیم میدهد، و میفرماید «اگر [برادرت] هفت بار در روز به تو گناه ورزد، و هفت بار نزد تو بازآید و گوید: “توبه میکنم،” اور را ببخشا». رسولان با شنیدن این فرمایش مسیح لابد پیش خود گفتند: این که غیرممکن است، از توان ما خارج است… شاید باید ایمانمان «بیشتر» شود تا بتوانیم به آن عمل کنیم! برای همین گفتند: «ایمان ما را بیفزا!». اما پاسخ مسیح چه بود؟ «اگر ایمانی به کوچکی دانه خردل داشته باشید، میتوانید به این درخت توت بگویید از ریشه برآمده در دریا کاشته شود، و از شما فرمان خواهد برد.»
پس کیفیت ایمان مهم است. حتی اگر به اندازه دانۀ خردلی باشد میتواند ناممکنی را ممکن کند.
ممکن است بپرسید این ایمان چگونه ایجاد میشود؟
اول از یک شناخت ابتدایی؛ از یک دانه خردل. (مثل کودکی که میداند پدرش یا مادرش مراقب اویند و نخواهد گذاشت زمین بخورد. از کجا میداند؟ از دانش و تجربهای که بدست آورده. دیده چطور مراقب او هستند، دیده هر بار که او در حال زمین خوردن است، پدر یا مادرش چطور با فدا کاری و حتی به قیمت زخمی شدن خودشان از صدمه خوردن فرزندشان جلوگیری میکنند)
در مرحله بعدی شما با توجه به این شناخت اولیه، قدمی پیش میگذارید. (مثل اینکه پدر یا مادر از فرزندشان که در یک جایی گیر افتاده، میخواهد از یک بلندی بپرد، تا بتواند او را بگیرد. این کودک میداند که اگر بپرد احتمال زمین خوردن هم هست، اما به آن اندازه شناخت اولیه خودش از پدر و مادر اعتماد میکند)
پس اینجا کمیت مطرح نیست، بلکه کیفیت این ایمان، این تجربه، این شناخت، و این اعتماد.
برای همین کسی که اولین بار چنین ایمان میورزد برایش خیلی سخت است. اگرها، امّاها، و شایدهای زیادی در سر راه اویند.
شما که یک بار ایمان ورزیدهاید و صاحب شناخت بیشتری از نیکویی و محبت خدا شدهاید، بر کمیت ایمانتان هم اضافه میشود و البته به همان نسبت از شما در مرحله بعد اعتماد و ایمان عمیق تری مطالبه میشود. (شاید آن پدر یا مادر از شما بخواهد اینبار در ارتفاع بلندتری به او اعتماد کنید) به این میگویند، ایمان پویا.
خوب، تا اینجا به طرز فکر عیسی در مورد جزامیان آشنا شدیم. طرز فکری که در قرون متمادی الهام بخش کلیسا نیز بوده است. میسیون خدمت به جزامیان در کشورهای مختلف به این قشر نیازمند رسیدگی کرده است و همگی در نتیجه نمونهای است که عیسی به جا گذاشت.
اولین پزشک داوطلب خدمت به جزامیان در همان آسایشگاه «بابا باغی» تبریز یک پزشک مسیحی فرانسوی به نام دکتر آلفونس داوید بود. بعدها هم بسیاری از پرستاران این آسایشگاه را راهبههای کاتولیک فرانسوی و لبنانی تشکیل میدادند. در اغلب کشورهای دنیا، مسیحیان اداره کننده جزامخانهها هستند و با آنها در تماس هستند.
گفته میشود که کل کلیسای تایلند از ایمان آوردن جزامیانی شروع شد که مسیحیان برای آنها بیمارستان احداث کردند و به درمان آنها پرداختند و خیلی از آنها هم به مسیح ایمان آوردند.
اما، شفا در عهد جدید اغلب آیت، و نشانه خوانده شده و چنین کاربردی هم دارد.
این آیت، نشانه، علامت، یا تابلو، به یک حقیقت اشاره دارد.
شفاها و معجزات هدف نیستند بلکه وسیلهای برای دستیابی به گوهری، و گنجی گرانبهاتر.
گاهی افراد این حقیقت را درمییابند. گاهی هم نمییابند و به همان آیت و نشانه بسنده میکنند.
تقریر حقیقت برای جویندگان
یکی از این ده جزامی شفا یافته بازمیگردد و خودش را به پای عیسی انداخت و او را سپاس گفت.
از لحن مسیح اینطور برمیآید که مسیح آرزو داشت، همه آنها برمیگشتند و از کاری که مسیح برایشان انجام داده بود تشکر میکردند.
اما تنها یک نفر بازگشت. تنها یک نفر ایمان خود را به مسیح با بازگشت نشان داد. او قصد داشت علاوه بر دریافت شفا با صاحب شفا نیز رابطه برقرار کند. او با دیدن آیت یا نشانه به حقیقت نزدیک شد. این شخص یک «سامری» بود؛ یک غریبه، بیگانه، اجنبی، غیرخودی (سامریها با یهودیان رابطهای نداشتند. تنها جزام بود که این شخص سامری را با ۹ نفر دیگر که احتمالا از یهودیان جلیلی بودند معاشر ساخته بود و مرزهایشان را درهم ریخته بود.)
اغلب در خدمت مسیح و کلیسای مسیحی، ایمان عظیم از همین اجنبیها، غیرخودیها دیده میشود. از کسانی که انتظار زیادی از آنها نمیرود. از دیگر افرادی که ایمانشان عیسی را به شگفت آورد، میتوان از یک زن یونانی اهل فینیقیه (در مرقس ۷)، و یک افسر نظامی رومی (در لوقا ۷) نام برد.
کسانی که به دعوت خدا، و به رحمت او پاسخ میدهند، اغلب کسانی نیستند که از آنها انتظار داریم. همه کس با نشانهها راه گنج را نمییابند:
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
فرصت شمر طریقه رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست
***
ظاهرا بقیه جزامیها هم پاک شدند. از کجا میدانیم؟ احتمالاً از شهادت همین شخص سامری! او حتی از کسانی که مدتها به خاطر درد مشترکشان، با آنها صمیمی و همدم شده بود جدا شد. شاید مشاجرهای هم بینشان درگرفته بود. اما او تصمیم گرفت آینده را طور دیگری شروع کند.
مسیح به این جزامی سامری میگوید: «برخیز و برو که ایمانت تو را شفا داده است.»
نکته جالب اینکه در آیه ۱۴ میگوید آنها «در میانه راه از جذام پاک شدند»
اما در آیه ۱۹ مسیح به این شخص میگوید که «شفا» یافته است.
گویی آن پاک شدن را با این شفا یافتن متفاوت میداند.
اتفاقا در زبان یونانی (زبان اصلی) هم دو کلمه متفاوت به کار رفته است. معنی اصلی کلمه «شفا» (در آیه ۱۹) در واقع «نجات یافتن*» است.
(* σώζω -نجات یافتن- to save)
گویی آن ۹ نفر پاک شدند،
این یک نفر پاک شد، و نجات هم یافت.
آن ۹ نفر یک مرارتشان تقلیل یافت، کم شد
این یک نفر هم از مرارتش رهایی یافت،
و هم به شناخت حقیقت دست یافت.
شاید آن ۹ نفر سر کار و زندگیشان برگشتند.
– کلی مقدمات مراسم طهارت بود که باید آماده میکرد – (به لاویان ۱۴ مراجعه فرمایید)
– آنها که شاید سالها از جامعه مطرود بودند، حالا عجله داشتند به جامعه برگردند، به خانواده، به شغلشان، به آمال و آرزوهایشان.
– شاید سالها رویاها در سر داشتند، که اگر سالم بودم چنین و چنان میکردم. و حالا میرفتند که رویاهایشان را محقق کنند.
نمیدانیم چه بر سرشان آمد. اما من مطمئنم مشکلات آنها به آخر نرسید.
شاید خیلی از ما هم فکر میکنیم اگر خدا مرضم را شفا دهد،
اگر اقامتم را در این کشور بگیرم،
اگر این مدرک تحصیلی را اخذ کنم،
اگر فلان قدر سرمایه به دست بیاورم،
اگر همدمی برای زندگیم بیابم،
چنین و چنان میکنم …
شخصی را میشناسم که چندی پیش عاجزانه آرزو میکرد اگر اقامتم را در این کشور بگیرم، فقط سقفی و چهاردیواری من را کفایت میکند، تا در آرامش این دیار از اضطرابهایی که در کشورم داشتم نجات یابم. آن سقف و چهاردیواری را که میخواست در کمتر از یک ماه به او دادند و مقیم این کشور شد. اما مدت کوتاهی بعد به مشکلات روحی و جسمی مبتلا شد و من بار دوم در بیمارستان به ملاقات او رفتم. هیچ وقت رضایت از زندگی را در او نیافتم. یک تلخی و سختی، و یک مرارت از او رفته بود، اما مرارتهای دیگر جایگزین شده بود.
اما در روایت ما، این شخص سابقاً جزامی، که حالا شفا و نجات را با هم یافته، او نیز به سر کار و زندگی خود بازگشت؛ اما بازگشتن او بازگشتنی متفاوت بود. رابطۀ این شخص با عیسی از ۹ نفر دیگر متفاوت بود. ایمان این شخص با آن ۹ نفر فرق میکرد. آن ۹ نفر صاحب بصیرت و شناختی از عیسی بودند و حتی با ایمان از او اطاعت کردند. رفتند تا خود را به کاهن نشان دهند. ولی تنها یک نفر به خودش «زحمت داد» که نزد عیسی بازگردد و از او تشکر کند.
اگر از شما بپرسند رابطه خودتان را با عیسی چگونه توصیف میکنید، شما چه میگویید؟ سوال این نیست که آیا رابطهای دارید یا نه، آیا ایمان دارید یا نه. در این روایت هر ده نفر تجربهای و شناختی از عیسی کسب کردند. اما اگر از کیفیت رابطه این شخص و آن ۹ نفر بقیه بپرسید متوجه تفاوتی جدی میشدید.
ممکن است خیلی از ما، برکتی از خدا یافتهایم، شفایی برای جسم، تسلی و آرامشی برای روح، آمرزشی برای گناهان، گشایشی برای مشکلاتمان،…
اما امروز رابطه خود را با عیسی چگونه توصیف میکنیم؟